تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

با تو ،در کنار تو

خوشبوترين گل زندگيم ،الان که دارم برات مينويسم تو خوابي و من تنها نشستم ،بغضم پره و اشکام سرازير ،نميدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ احساس ميکنم برات کم گذاشتم و مادر کاملي نبودم ،يه وقتايي داد زدم ،به پشت دستات زدم ،کم محلت کردم ،وااااااااااي جگرم داره ميسوزه مامان .ببخش منو ،يه وقتايي واقعا کم ميارم ،اميدوارم الان که اينو ميخوني به  سني رسيده باشي که بتوني درک کني ،اينو خودت ميدوني که اولين چيزي که تو دنيا برام مهمه تويي،خدا رو شاهد ميگيرم که من با نفس تو نفس ميکشم .الان که خوابي انقد دلم برات تنگ شده ،که دوست دارم بيام بفشارمت و بوست کنم .اينروزا من يه دختر خانوم و حرف گوش کن  دارم که داوطلب ميشه تو کاراي خونه کمکم ميکنه ،برا بعضي کا...
19 دی 1393

روزاي 2 سالگي

  سلام به دختر يکي يه دونم ،عمرم ، دختري که با نفسش نفس ميکشم و با غمش ،ميميرم .امروز بعداز حدودا چهل و پنج روز اومدم سراغ وبلاگت،ديگه سرم گرمه گوشيه ،زياد نميرسم بيام بنويسم برات ،البته شيطنتهات هم وقتم رو حسابي پر ميکنه .دختر گلم ،خانوم شدي ،بزرگ شدي ،مهربوني و يه وقتايي هم بد ...منظورم اينه که لج ميگيري ،بهانه گيري ،منو ميزني ،گريه هاي الکي ،و اينکه  شديدا وابسته بهم ،طوريکه اگه يه لحظه نبينيم ،دق ميکني ،و مرتب ميگي مامان جون  نيستش.بعضي وقتا اجازه خواب رو هم بهم نميدي ،اينجوري بگم خيلي زورگو شدي ،خيلي هم به صحبت کردن علاقمندي .بابا يه مسافرت چند روزه داشت و برات کلي سوغات اورد .چقدر خوشحال شدي و ذوقشون رو کردي ،امروز هم ...
4 دی 1393
1